ای کاش از اعماق نگاهم سخنانم را می شنیدند،
ای کاش ازسکوتم حرف دلم را می خواندند،
ای کاش از غم های جانگدازم آگاهی میافتید،
ای کاش به چشمانم خیره می شدید و اشک پنهانم را می دید،
ای کاش فریاد های تنهاییم را می شنیدید،
ای کاش می دانستید چه غم ها و چه درد هایی در قلب کوچکم نهفته هست،
ولی افسوس که هیچگاه درکم نکردید
افسوس که احساس شیرین رویایی ام را ازمن گرفتید،
افسوس که سکوت سنگینم را شکستید
افسوس...........
سهراب گفت:چشم هارا باید شست! شستم ولی......
گفت جور دیگر باید دید! دیدم ولی.....
گفت زیر باران باید رفت، رفتم
او نه چشم های خیس و شسته ام را ،نه نگاه دیگرم را
هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه باران زده
افسوس که کسی نیست........
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
افسوس که کسی نیست!
تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد
وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند
افسوس که کسی نیست.......
از من بخواهد
ناگفته های قلبم را که عمریست خاک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم
ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!
افسوس.........
افسوس که در این روزگار کسی نیست
جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند
وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند
من که یاری ندارم..
چشم انتظاری ندارم...
قاصدک برو برو که با تو کاری ندارم
قاصدک به چشم من ، قصه ی یک دردی برو...
میدونم برای من ، خبر نیاوردی برو...
خیلی وقته اونی که براش می مردم دیگه نیست
قاصدک هارو به یادش می شمردم دیگه نیست...
خیلی وقته که دارم با تنهایی سر می کنم...
همه ی قاصدک های شهر و پر پر میکنم
همه ی غروب ها جمعه است
در همه ی روزهای سرد، هیچ فنجان چای گرمم نمی کند
هــــــــــــــــــــاه.…
و باز سر انگشتان کرخت!!
چه قدر این خاطرات کهنه چرکند!
چه قدر شستن این دل سخت است!
فاصله عمیق کهنگی و بهار...
به سلامتی اونایی که خوابشون پریشونه و به جای شب بخیر شنیدن آهنگ غمگین گوش میدن و اونقدر گریه میکنن تا خوابشون ببره!
به سلامتی پسری که قطع نخاع بود از خودش خجالت می کشید نه به خاطر اینکه فلج بود.فقط واسه اینکه نمی تونست وقتی مادرش از در میاد به احترامش بلند شه
به سلامتی اونی که اومد تنهایی هاشو با هم تقسیم کنیم ولی اونقدر بخشنده بود که سهمشو و گذاشت و رفت
سلامتی روزایی که اونقد خوش میگذشت که زمان اصلا به چشممون نمی اومد… ولی حالا اونقد تلخ شده که هر لحظه اش به چشممون میاد
سلامتی پسری که گفت دوس دارم یه روز که از خواب بلند میشم دوتا دختر خوشگل کنارم باشن یکیش لبامو بوس کنه بگه صبح بخیر عشقم اون یکیم لپمو بوس کنه بگه صب بخیر بابایی
خاطرات نه سر دارند نه ته!
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند...
میرسند گاهی وسط یک فکر گاهی وسط یک خیابان....
سردت میکنند!
داغت میکنند!!
رگ خوابت را بلدند
زمینت میزنند...
خاطرات تمام نمیشوند......
تمامت میکنند!!